روزی مرحوم آخوند کاشی مشغول وضوگرفتن بودند.که شخصی باعجله آمدوضوگرفت وبه داخل اتاق رفت وبه نماز ایستاد.
با توجّه با این که مرحوم کاشی خیلی مؤدّب وضو میگرفت و همه آداب و ادعیه ی وضو را به جا میآورد؛ تا وضوی آخوند تمام شود، آن شخص نماز ظهر و عصر خود را هم خوانده بود.
به هنگام خروج با مرحوم کاشی رو به رو شد
ایشان پرسیدند: چه کار میکردی؟ ....
گفت: هیچ.
فرمود: تو هیچ کار نمیکردی؟
گفت: نه! میدانست که اگر بگوید نماز میخواندم، کار بیخ پیدا میکند.
آقا فرمود: مگر تو نماز نمیخواندی؟
گفت: نه!
آخوند فرمود: من خودم دیدم داشتی نماز میخواندی.
گفت: نه آقا اشتباه دیدی.
سؤال کردند: پس چه کار میکردی؟
گفت: فقط آمده بودم بگویم من یاغی نیستم، همین.
این جمله در مرحوم آخوند (رحمه الله) خیلی تأثیر گذاشت. تا مدّت ها هر وقت از احوال آخوند میپرسیدند، ایشان با حال خاصی میفرمود: من یاغی نیستم.
مانده ام مشهد روم یا شهر مولا بهتر است
در جوابم آمده بیتی که الحق محشر است
هم رضا باشد علی، هم مرتضی باشد علی
پس نجف طوس است و طوس ایوان طلای حیدر است
امشب از حـس درونـم غزلـی آمده است
جای جوهر ز قـلم ها عسلی آمده اسـت
ها ” علـیٌ بشرٌ کیفَ بشر ” یـعنی کـه
نام شخـصـیت بین المللی آمـده اسـت
واژه ها هـم سر تعظیم فرود آوردنـد
همه گفـتند به هم نام علی آمده است
شـهـریار از وجـناتش متحیر شده است
فـکر می کرد خـدای بـدلی آمـده است
” زلف بر باد مده تا مدهی بر بادم”
در دل دفـتر شـیـخ اجــلی آمده است
هر که دیوانۀ کوی تو نشد آدم نـیست
آدم آن است که بااذن ولی آمـده است
ای ابوالخاک به آدم پسری یا پدری ؟
در گِـل حضرت آدم خــلــلی آمده است
تا که در کعبۀ دل زلزله شد، فهمیدم
روی دیواره ی قلبم گـسلـی آمده است
قصه ی ماوشما قصه ای از شاه وگداست
از ره انگارکه ضرب المثلی آمده است
شب دراز اسـت وقلندرشب قدرش یلداست
بسته عـمامه و مـثـل زحلی آمده است
تا که فریاد زنـد فزت و رب الـکعبه
چونکه ازفاطمه ضرب العجلی آمده است
جـای بــسـم اله و آیـیـنه انا لله
صدق الله الـعـلـی الازلــی آمـده اسـت
و بــرای طـلـب بخـشش من در شب قدر
به علیٍ به علیٍ به علـی آمـده اســت
(امیرحسام یوسفی)
از زمزمه دلتنگیم ، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی ، نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست ، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه حیرانیست ، خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار «آیا» ، وسواس هزار «اما»
کوریم و نمیبینیم ، ورنه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفتهست
امروز که صف در صف خشکیده و بیباریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمیبریم، ابریم و نمیباریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیدارید؟ گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته ، تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم
(حسین منزوی)
یک گله آهو می شویم ای رافت محض
شاید شما را ضامن ماها بسازند
باید شما امضا کنی آقا که ما را
از نوکران حضرت زهرا(س) بسازند..
هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ
من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود
امن تر از حرمت نیست همان بهتر که
کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود
دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب
حرفم این است که یک وقت مداوا نشود
بارها حاجتی آورده ام و هر بارش
پاسخی آمده از سمت تو الا، نشود
امتحان کرده ام این را همه دم در حرمت
هیچ ذکری قسم حضرت زهرا(س) نشود
بیحرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آیینه سنگ نیست
سوگند میخورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصلة غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزانِ دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفتهاند
در مکتبی که عزّت انسان به رنگ نیست
دارد بهار میگذرد با شتاب عمر
فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قلّه تاریخ میرسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
(محمد سلمانی)