پسرونه

۱۰۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «پسرونه» ثبت شده است

ما باید به اصلمان برگردیم ...

ما باید به اصلمان برگردیم ...

زندگى، قبل از هرچیز زندگى ست ..

گل مى خواهد، موسیقى مى خواهد، زیبایى مى خواهد ..

زندگى، حتى اگر یکسره جنگیدن هم باشد، 

خستگى در کردن مى خواهد ..

عطر شمعدانى ها را بوییدن مى خواهد ..

خشونت هست، قبول؛ 

اما خشونت، اصل که نیست، 

زایده است، انگل است، مرض است. 

ما باید به اصلمان برگردیم.

زخم را که مظهر خشونت است، با زخم نمى بندند،

با نوار نرم و پنبه پاک مى بندند، 

با محبت، با عشق ... !


#نادر_ابراهیمی


۲۵ فروردين ۹۷ ، ۱۲:۴۳ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
تا خودِ ثریا باید کج رفت!!

تا خودِ ثریا باید کج رفت!!

اصلا یعنی چه که دیوار صاف باشد

تا خودِ ثریا باید کج رفت!!

خشت به خشت یک رابطه را باید کج گذاشت متمایل به مرد

اصلا چه معنی دارد حقوق برابر زن و مرد ، 

توی عشق از اینها نداریم ، عشق عین بی قانونی ست ، عین زن سالاری ست ،

عشق نجابت مرد است و صلابت زن ، زن را باید بند بند وجودت بطلبد ، زن لوس نمی شود ، سوار نمی شود ، فقط سخت می پذیرد ، دیر تسلیم تو می شود ، باید صبوری کرد ، جنگید ، اصرار ورزید و

کج رفت!

زن را که دوست بداری ، زن که بفهمد در تو نفوذ کرده 

پیاده و نه سواره همراه تو تا ثریا زیر دیوار کج راه می آید .


#مسعود_ممیزالاشجار

----------------------------------------------------

پ.ن: دیروز صدای بچه ام رو شنیدم 

صدایی با رنگ تازه ای از عشق

بابا جونیِ من، الان فقط یه صدای توپ توپ ازت شنیدم 

با یه عکس که فقط ۱۳ سانت طول داری

 

ای جانم

خدایا شکرت

خدایا کمکمون کن 

من و خانومی جون و بچه جونی

۲۴ فروردين ۹۷ ، ۰۹:۲۶ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
رقص درونت را پیدا کن !

رقص درونت را پیدا کن !

هر آدمی در درون خود یک رقص دارد که باید کشف شود.

وقتی که رقص درونت را پیدا کردی به شعف وصف ناپذیر دست پیدا می کنی

که همان راه رهاییست.

نگاه کن ..خورشید با عشق می رقصد.

دریا با امواج می رقصد. . . 

زمین با اجرام می رقصد . . . 

آدم هاى عاشق با هم می رقصند

دنیا دارد با تو می رقصد همه چیز در تکاپو ست.

در تکاپوی عشق ….

تو از رقص بدنیا آمدی

با ریتم هستی هماهنگ شدی

با ندای فرشتگان آورده شدی ….


رقص درونت را پیدا کن !

بازندگی بچرخ ….

با زندگی برقص ….

صدای هستی موسیقی زلال احساس توست.

برای عاشق شدن،

نباید یک شخصیت متفاوت را دوست داشت !

برای عاشق شدن باید یک شخصیت عادی را متفاوت دوست داشت!


#میلان_کوندرا


۲۲ فروردين ۹۷ ، ۱۸:۳۷ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
من عاشق هنر بودم ...

من عاشق هنر بودم ...

من عاشق هنر بودم ،

دیروز به جبر پدر و مادرم مهندس شدم ،

امروز به جبر چشم هایت شاعر ،

روح معلم ریاضی ام شاد ‌...

همیشه میگفت: جبر یک روز به کارت می آید ،


#کامران_خسروی

۱۸ فروردين ۹۷ ، ۱۰:۲۶ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
من تو رو ...

من تو رو ...

من به هفت زبان زنده ی دنیا
 دوستت  دارم!
عمرم اگر کفاف دهد،
به زبان های از یاد رفته هم،
 دوستت خواهم داشت ...
 
مجید شفیعی

۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
گفتی از فاصله ها خسته شدی...

گفتی از فاصله ها خسته شدی...

سمت چشمان تو یک پنجره باشد کافیست
چشم من خیره به آن منظره باشد کافیست
 
تو به من خیره شوی، من به تبسم هایت
خنده بر روی لبت یکسره باشد کافیست
 
فاصله دفتر تقدیر مرا پُر کردست
سهم من چند ورق خاطره باشد کافیست
 
گریه خوبست ولی فکر غرورم هستی؟
بغض دل پشت همین حنجره باشد کافیست
 
گفتی از فاصله ها خسته شدی درد بس است
خواستی بسته شود پنجره؟
باشد....کافیست
 
  حمید رضا دولتی (معراج )

۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۵۳ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
عشق دانشکده تجربـه ی انسانهـاست

عشق دانشکده تجربـه ی انسانهـاست

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده تجربه ی انسانهاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۳ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

چقدر از خودمان داستان در آوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -


برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم 


به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان در آوردیم


و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
 
" سعید بیابانکی "

۲۷ بهمن ۹۳ ، ۱۵:۰۶ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

من اگر منتظرم از چه نمردم بی تو ...

علم می گوید ماهی به خاطر دور شدن از آب به دلایل طبیعی می میرد. 
اما هرکس یک بار بالا و پایین پریدن ماهی را دیده باشد تصدیق می‌کند که 
ماهی از بی آبی به دلیل طبیعی نمی میرد. 
ماهی به خاطر آب خودش را می کشد... 


" رضا امیرخانی / ارمیا "

۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۲۸ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

ﻋـﺎﻗــﻼﻥ ﺍﻫـﻞ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺣـﺮﻓﯽ ﻧـﯿـﺴــﺖ

ﺑﺎﺯ ﮐـﻦ ! فرق ﻧداﺭﺩ ﭼـــﻪ شرابی ﺑاشد
ﺍﺯ ﺩﺭ ﻣــﺴــﺠــﺪ ﻭ ﻣــﯿــﺨــﺎﻧــﻪ ﻧـﺒﺎﯾــﺪ ﺗــﺮﺳــﯿـﺪ


ﺭﺍﺯ ﺑــﺪ ﻣـﺴــﺖ ﺷــﺪﻥ ﺩﺭ ﺧـُـﻢ ﻣﯽ ﭘـﻨﻬﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺳﺮ ﺑﮑﺶ ! ﺍﺯ ﺩﻭ ﺳــﻪ ﭘـﯿـﻤﺎﻧــﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺗﺮﺳـﯿـﺪ


ﺑﮕﺬﺭ ﺍﺯ ﻣــﺮﺩﻡ ﺳــﺠـّـﺎﺩﻩ ﻧـﺸـﯿــﻨﯽ ﮐـﻪ ﻫــﻨـﻮﺯ
ﻧﺮﺳـﯿــﺪﻧــﺪ ﺑــﻪ ﺍﯾـــﻤـــﺎﻥ ِ " ﻧـﺒـﺎﯾـﺪ ﺗﺮﺳــﯿـﺪ "


ﻋـﺎﻗــﻼﻥ ﺍﻫـﻞ ﺳﮑﻮﺕ ﺍﻧﺪ ﺍﮔﺮ ﺣـﺮﻓﯽ ﻧـﯿـﺴــﺖ
ﺍﺯ ﻫــﯿﺎﻫــﻮﯼ ﺩﻭ ﺩﯾــﻮﺍﻧـﻪ ﻧــﺒــﺎﯾـﺪ ﺗــﺮﺳــﯿــﺪ


ﮔﺎﻫــﯽ ﺍﺯ ﺣــﺎﺩﺛــﻪ ﺍﯼ ﺗــﻠــﺦ ﮔـــﺬﺷــﺘــﻢ ﺍﻣّــﺎ
ﮔـﺎﻫــﯽ ﺍﺯ ﻫــﯿـﭻ ﺗـﺮﯾــﻦ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺑـﺎﯾﺪ ﺗــﺮﺳـﯿــﺪ !


ﻣـﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﮐـﻪ ﻗـﻮﻣﻢ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺁﻟـﻮﺩﻩ ﺷـﻮﺩ
ﻭ ﺧــﺪﺍ ﺣــﮑــﻢ ﺑﻪ ﻃــﻮﻓــﺎﻥ ﻧـﮑــﻨﺪ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ


ﻣــﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣــﺴــﺠــﺪ ﻭ ﻣــﺤﺮﺍﺏ ﻓـﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﮐﻪ
ﺑﺮﮐــﺖ ﺳــﻔــﺮﻩ ﻓـــﺮﺍﻭﺍﻥ ﻧــﮑــﻨــﺪ ﻣــﯽ ﺗﺮﺳﻢ


ﻧـﻪ ﮐـﻪ ﺍﺯ ﺑـﻮﺳﻪ ﯼ ﻣﻌـﺸـﻮﻕ ﺑـﺘـﺮﺳﻢ ! ﻫﺮﮔﺰ !
ﺍﺯ ﮔـﻨـﺎﻫـﯽ ﮐﻪ ﭘـﺸـﯿـﻤـﺎﻥ ﻧـﮑــﻨﺪ ﻣــﯽ ﺗﺮﺳـﻢ !


ﻣــﻦ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺯﻧـﺪﮔﯽ ِ ﺳـــﺨـﺖ ﺍﮔــﺮ ﺁﺧﺮِ ﮐـﺎﺭ
ﻣــﺮﮒ ﺭﺍ ﺳـــﺎﺩﻩ ﻭ ﺁﺳــﺎﻥ ﻧﮑــﻨﺪ ﻣﯽ ﺗـــﺮﺳـــﻢ


ﻫــﻤــﻪ ﺍﺯ ﺩﺍﺷــﺘــﻦِ ﺟـﺎﻥ ﮔــﺮﺍﻥ ﻣـــﯽ ﺗــﺮﺳــﻨﺪ
ﻣﻦ ﻭﻟﯽ ﺑـﯿـﺸـﺘـﺮ ﺍﺯ ﺑـﺎﺭ ﮔــﺮﺍﻥ ﻣـــﯽ ﺗـــﺮﺳــم...


۱۹ بهمن ۹۳ ، ۲۱:۵۷ ۱ نظر
مجنونِ لیلی