پسرونه

از دست تو امشب شده فکرم متلاشی

از دست تو امشب شده فکرم متلاشی

از دست تو امشب شده فکرم متلاشی

آرام نگیرم ، مگر از من شده باشی


چشمان تو معمار غزلهای بدیل است

بدنیست مرا جنس نگاهت بتراشی


جنجال به پا کرده ای و متن خبر ها

محتاج نباشند از این پس به حواشی 


نفرین نکن از دور مرا جان عزیزت !

درد است نمک بر جگر پاره بپاشی!


یک نیمه پر از دردم و یک نیمه پر از غم

سخت است تو هم روح و تنم را بخراشی!


مجموعه ای از درد و غم  و رنج و عذابم 

مجموعه ای از اینکه تو باشی و نباشی...


#سیدمهدی_نژادهاشمی

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۰۵:۰۳ ۵ نظر
مجنونِ لیلی
دیگر کمتر رویا می بافم

دیگر کمتر رویا می بافم

روزها می گذرند! 

و من هر روز

دنیا را بیشتر می شناسم

عاقل تر می شوم 

و محتاط تر! 

دیگر کمتر رویا می بافم 

دیرتر آدمها را باور میکنم

کمتر از زشتیها تعجب میکنم

بیشتر احساساتم را نادیده می گیرم;


روزها می گذرند 

و من هر روز...


بیشتر از دنیای سادگی ام فاصله می گیرم

:(


۱۹ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۴۰ ۳ نظر
مجنونِ لیلی
تو ز من خسته و من از تو بسی خسته‌ترم

تو ز من خسته و من از تو بسی خسته‌ترم

روز و شب زمزمه‌ پرداز غم خویشتنیم

بهر ما خسته دلان زمزمه‌ی چنگ که نیست


بر لب ما نبود جز نفس سرد سکوت

در شب ما غزل مرغ شباهنگ که نیست


چشم پر اشک مرا چون نگری طعنه مزن

گریه در خلوت تنهایی خود ننگ که نیست


ما عقابانِ فلک، سیر جهان پیماییم

عرصه‌ی بال و پر ما قفس تنگ که نیست


تو ز من خسته و من از تو بسی خسته‌ترم

سر خود گیر و برو ما و تو را جنگ که نیست


من غزل‌خوان بهارم تو بدآواز خزان

قول ما و تو در این نغمه هماهنگ که نیست


عشقبازیست نه بازی، که مرا مات کنی!

نازنینا دل من صفحه‌ی شطرنج که نیست


چشم گریان تو آتش فکند بر دل من

تاب این غصه ندارم دلم از سنگ که نیست


گل گلزار غزل جامه‌ی صدرنگ منست

چو منی را هوس جامه‌ی صدرنگ که نیست


#مهدی_سهیلی


پ.ن: واقعا این اشعار حرفی برای پیوست کردن نمیزارند 


۱۸ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۵ ۵ نظر
مجنونِ لیلی
این همه شعر نوشتیم برای چه کسی؟

این همه شعر نوشتیم برای چه کسی؟

گوش دادن به چه حرفی؟ به صدای چه کسی؟

این همه شعر نوشتیم برای چه کسی؟


آن که بخشید کسی داشت که جبران بکند!

ما ببخشیم عطا را به لقای چه کسی؟


#یاسر_قنبرلو


پ. ن:  چند خط درد دل نوشتم ولی به ما نیومده نوشتنش اینجا ،پاکش کردم 

شاید زمان دیگه جای دیگه

بهتره اینجا رو شعر سراش کنم 


۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۷:۴۴ ۴ نظر
مجنونِ لیلی
فال من را نگیر، می دانم، زندگی قهوه ای تر از این هاست!

فال من را نگیر، می دانم، زندگی قهوه ای تر از این هاست!

حلق خود را چارپاره کنی

شعر تنها رسانه ات باشد

توی شهری که بی ادب شده است

ادبیات خانه ات باشد


دستمالی سیاه برداری

چیزی از صلح و جنگ بنویسی

متناقض نمای غم باشی

زشت ها را قشنگ بنویسی


پیشگو باشی و بفهمانی

که غروب از طلوع معلوم است

به کجا می روم که در این راه

تهِ خط از شروع معلوم است


تلخ مثلِ همین که می نوشی

واقعیت برای غمگین هاست

فال من را نگیر، می دانم

زندگی قهوه ای تر از این هاست!


گفتی از غصه دست بردارم

از گل و عشق و خانه بنویسم

تو خودت را به جای من بگذار

با کدامین بهانه بنویسم؟


در سرم دردِ شب نخوابی هاست

دردِ (شک می کنم به ... پس هستم!)

افه شاعرانه من نیست

دستمالی که بر سَرَم بستم


دست بردار از سرم لطفا

حرف هایت فقط سیاهی داد

وقتی از (من) سوال می پرسند

(تو) جوابِ مرا نخواهی داد


شعر تنها جوابگوی من است

نوزده سال و این همه سختی؟!

مثل دالی بدون مدلول است

شعر گفتن بدون بدبختی!


حلق خود را چارپاره کنی

شعر تنها رسانه ات باشد

توی شهری که بی ادب شده است

ادبیات خانه ات باشد!


#یاسر_قنبرلو

۱۸ شهریور ۹۷ ، ۰۳:۰۵ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
ولی پلنگ، پلنگ است اگر چه خسته و تنها

ولی پلنگ، پلنگ است اگر چه خسته و تنها

به‌جز هوای رهایی به سر نداشته باشی

هوس کنی بپری بال و پر نداشته باشی


میان معرکه عمری پلنگ باشی و حالا

برای هیچ غزالی خطر نداشته باشی


خطر که هیچ... وجودت تمام بود و نبودت

اثر نداشته باشد، اثر نداشته باشی


تمام شب به تماشا به ماه چشم بدوزی

ولی برای پریدن جگر نداشته باشی


شب این شب ظلمانی احاطه‌ات کند اما

دو چشمِ شب‌شکنِ شعله‌ور نداشته باشی


خلاصه کرک و پرت را زمانه ریخته باشد

تو از غرور خودت دست برنداشته باشی


نگو که از تو گذشته - اگرچه مثل گذشته

هوای خون و خطر آن‌قَدَر نداشته باشی -


ولی پلنگ، پلنگ است اگرچه خسته و تنها

اگرچه چیزی از آن شور و شر نداشته باشی


#بهروز_یاسمی

۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۵۳ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
اشک قصا‌ب‌های با احساس ، روی خط‌ های سوره‌ی بقره

اشک قصا‌ب‌های با احساس ، روی خط‌ های سوره‌ی بقره

گوشه‌ی قبر زندگی کردن

زنده ماندن به جرم بی‌کفنی

وسط زورخانه چرخیدن

له شدن زیر میل بافتنی!

مثل یک اسب پیر منتظرم

کاش تیر خلاص را بزنی


شکل یک میزبان اجباری

زیستن لابلای انگل‌ها

نقش منفی کوچکی بودن

زیر شلاق نقش اول‌ها

با دعای شما برنده شدن

در دوی استقامت شل‌ها!


اشک قصا‌ب‌های بااحساس

روی خط‌های سوره‌ی بقره

آخر کارتونِ تکراری

ازدواج پری و گربه نره!

به تو و عشق معتقد بودن

وسط تختخواب صدنفره!


روز و شب با رژیم جنگیدن

بعد از آن قرص لاغری خوردن

مست پیمانه‌ی دعا بودن

توی مسجد سکندری خوردن

سهم آب جنوب ایران را

وسط رقص بندری خوردن!


در جوانی سیاه پوشیدم

کوچه‌هامان فقط محرّم داشت

کیسه بوکسی هزار تکه شدم

زندگی مشت‌های محکم داشت

پشت هر شعر گریه می‌کردم

ادبیات لعنتی غم داشت


وسط حلقه‌ی مترسک‌ها

یک کلاغ سیاه بخت شدم

سیب را چیدم و زمین خوردم

آدم روزگار سخت شدم

توی پاییزهای بعد از تو

غمِ نارنجی درخت شدم


هرکجا زندگی قدم می‌زد

مرگ مشغول رفت و آمد بود

توی شادی اگرچه جمع شدیم

گریه‌هامان همیشه مفرد بود

آخر داستان نفهمیدیم

زندگی خوب بود یا بد بود...


#حامد_ابراهیم_پور


۱۷ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۱۷ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها

عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها

بدنت بکرترین سوژه نقاشی ها

و لبت منبع الهام غزل پاشی ها


با نگاهت همه زندگی ام بر هم ریخت

عشق شد ساده ترین شکل فروپاشی ها


چشم تو هر طرف افتاد فقط کشته گرفت

مثل چاقو که بیفتد به کف ناشی ها


ماهی قرمزم و دلخوشی ام این شده که

عکس ماه تو بیفتد به تن کاشی ها


بنشین چای بریزم که کمی مست شویم

دلخوشم کرده همین پیش تو عیاشی ها


آرزویم فقط این است بگویم سر صبح

عصر هم منتظر آمدنم باشی ها!


#علی_صفری

۱۶ شهریور ۹۷ ، ۱۱:۴۸ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
هردو طرف مقصرن ... هم جنس من هم جنس تو!

هردو طرف مقصرن ... هم جنس من هم جنس تو!

هردو طرف مقصرن... 

هم جنس من هم جنس تو! 

زن هایی که یاد نگرفتن دلشون برای جنس خودشون بسوزه.

دلبری هاشون رو توی خیابون کشیدن و تو جواب لبخند مرد زن دار خندیدن.

زن هایی که ترسیدن از تنها موندن تو این اجتماع و برای تنها نموندن چنگ انداختن به مرد های دیگه و زن دیگه ای رو تنها کردن. 

مرد هایی که یاد نگرفتن دلشون نلرزه با هر چشم و ابروی گریم شده و قشنگ تری! 

مرد هایی که اجتماع هندونه زیر بغلشون گذاشت که مردن و حق دست گذاشتن رو هر زنی رو هر زمان دارن و میتونن زنشون رو دوست داشته باشن و عاشق معشوقه هاشون باشن.

زن هایی که احمقانه "دوسِت دارم" رو حواله هر مردی میکنن و مرد هایی که در عینِ دوست داشتن  خیانت رو خوب بلدن!


#محیا_زند


 یکی رو میشناسم با اینکه زن و بچه داره و با اینکه به نظر میاد خیلی مرد خوبیه به خانواده اش خیانت میکنه
نمیگم فقط به همسرش خیانت میکنه بلکه میگم به خانواده اش 
 چون اساس خانواده با خیانت به لرزه می افته
دلیل مضحکی که برای این کارش میاره  اصن مهم نیست و نیازی به بیانش نیست

فقط لطفا همگی #کمی_آدم_باشیم

پ.ن: مدتها بود از این شکلک ها استفاده نکرده بودم خنده
۱۵ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۵۸ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد

حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد

یک خاطره از روزهای رفته فهماند

لیلی و مجنون بهتر است افسانه باشد


حتی خدا هم طاقت خواندن ندارد

شعری که اوجش هق هقی مردانه باشد


روزی خبر آمد جهان دیگری هست

تا دردهای این جهان بیعانه باشد


#پویا_جمشیدی

۱۵ شهریور ۹۷ ، ۱۵:۰۴ ۲ نظر
مجنونِ لیلی