گوشهی قبر زندگی کردن
زنده ماندن به جرم بیکفنی
وسط زورخانه چرخیدن
له شدن زیر میل بافتنی!
مثل یک اسب پیر منتظرم
کاش تیر خلاص را بزنی
شکل یک میزبان اجباری
زیستن لابلای انگلها
نقش منفی کوچکی بودن
زیر شلاق نقش اولها
با دعای شما برنده شدن
در دوی استقامت شلها!
اشک قصابهای بااحساس
روی خطهای سورهی بقره
آخر کارتونِ تکراری
ازدواج پری و گربه نره!
به تو و عشق معتقد بودن
وسط تختخواب صدنفره!
روز و شب با رژیم جنگیدن
بعد از آن قرص لاغری خوردن
مست پیمانهی دعا بودن
توی مسجد سکندری خوردن
سهم آب جنوب ایران را
وسط رقص بندری خوردن!
در جوانی سیاه پوشیدم
کوچههامان فقط محرّم داشت
کیسه بوکسی هزار تکه شدم
زندگی مشتهای محکم داشت
پشت هر شعر گریه میکردم
ادبیات لعنتی غم داشت
وسط حلقهی مترسکها
یک کلاغ سیاه بخت شدم
سیب را چیدم و زمین خوردم
آدم روزگار سخت شدم
توی پاییزهای بعد از تو
غمِ نارنجی درخت شدم
هرکجا زندگی قدم میزد
مرگ مشغول رفت و آمد بود
توی شادی اگرچه جمع شدیم
گریههامان همیشه مفرد بود
آخر داستان نفهمیدیم
زندگی خوب بود یا بد بود...
#حامد_ابراهیم_پور