پسرونه

لذت عشق

لذت عشق

عشق‌صیدیست که تیرت به‌خطا هم برود

لذتش کنج  دلت تا به ابد خواهد ماند... 


#؟ 

۰۴ مهر ۹۷ ، ۱۱:۴۰ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
وای از آن روز که چشمت هنرستان بشود

وای از آن روز که چشمت هنرستان بشود

همه از چشم تو گفتند و هنرمند شدند

وای از آن روز که چشمت هنرستان بشود


هر کسی روی تو را دید از این کوچه نرفت

نگرانم نکند کوچه خیابان بشود!


#علی_صفری

------------

پ. ن

ارشد هم بساط فکری ما رو خوب به هم ریخته

قبول شدم هم رشته مورد نظرم و هم جای خوب ولی ... 

ولی واسه کسی که شاغله و تازه هم بابا شده باشه، خیلی گیج کنندس رفتن و نرفتن

علاقه به رفتن هس ولی زمان برای ادامه و دوباره دانشجو شدن رو واقعا نمیدونم 

۳۱ شهریور ۹۷ ، ۱۹:۰۷ ۳ نظر
مجنونِ لیلی
من جوانم بخدا، زود مرا پیر نکن

من جوانم بخدا، زود مرا پیر نکن

تا بیایی دل من آب شده، دیر نکن

بی خودی این ور و آن ور نرو و گیر نکن


در مسیرت نکند عاشق هر کس بشوی

خلق را با دو سه لبخند نمک گیر نکن


با تو بودن غم و شادی، خوشی و ناخوشی است

من جوانم بخدا، زود مرا پیر نکن


نازبانو ! کمی از ناز بکاه و من را

با جماعت همه جا دست به شمشیر نکن


لحظه ای عاشقی و لحظه ی دیگر فارغ

عشق را عاطفه را این همه تحقیر نکن


من که افتاده ام از چشم همه، پس تو مرا

مثل بیگانه در این محکمه تکفیر نکن


ای که زیبایی تو آفت دین و دنیاست

دست و پاهای مرا در غل و زنجیر نکن


بهتر این است فقط خاطره ای باشم و بس

پس تو و خنجر و این سینه و...، تأخیر نکن!


#محمد_فرخ_طلب


۲۵ شهریور ۹۷ ، ۲۰:۱۲ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
عاشقان کشته گان معشوق اند

عاشقان کشته گان معشوق اند

این شعرها که جار می‌زنم

یعنی هنوز ابتدای عاشقی‌ست


وگرنه،


"عاشقانْ کُشته‌گانِ معشوق‌اَند

برنیاید زِ کُشته‌گانْ آواز"


#رضا_کاظمی

۲۴ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۰ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد

در خیال آمدی و آینه ی قلب شکست

آینه تازه از امروز تماشا دارد


بس که دلتنگم اگر گریه کنم می گویند

قطره ای قصد نشان دادن دریا دارد


تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است

چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد


عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت

چه سخن ها که خدا با من تنها دارد


#فاضل_نظری


پ. ن: شعر غمگین همیشه نشان از دل غمگین نیست 🤗 (هر چند که " در این دنیا کسی بی غم نباشد / اگر باشد بنی آدم نباشد ")

۲۳ شهریور ۹۷ ، ۱۰:۲۱ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
احسنت ! صحیح است ،صحیح است ،صحیح است

احسنت ! صحیح است ،صحیح است ،صحیح است

از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت 

محبوب تو زیباست ،قشنگ است ملیح است


اعضای وجودم همه فریاد کشیدند 

احسنت ! صحیح است ،صحیح است ،صحیح است


#ملک_الشعرا


پ. ن: حال دلمان کوک است و بسیار خوش نواز می نوازد

چنین حالی برای همه شما عزیزان آرزو مندم

۲۲ شهریور ۹۷ ، ۲۱:۰۳ ۴ نظر
مجنونِ لیلی
در قنوتم ز خدا "عقل" طلب می کردم

در قنوتم ز خدا "عقل" طلب می کردم

دیدن روی تو در خویش ز من خواب گرفت

آه از آیینه که تصویر تو را قاب گرفت


خواستم نوح شوم ، موج غمت غرقم کرد

کشتی ام را شب طوفانی گرداب گفت


در قنوتم ز خدا "عقل" طلب می کردم

"عشق" اما خبر از گوشه ی محراب گرفت


نتوانست فراموش کند مستی را

هر که از دست تو یک قطره می ناب گرفت


کی به انداختن سنگ پیاپی در آب

ماه را می شود از حافظه ی آب گرفت؟!


#فاضل_نظری


پ. ن: دوستان عزیز امشب و فردا بسیار محتاج دعاهای گران قدرتان هستیم

امشب راهی زایشگاهیم

به امید خدا دارم بابا میشم 

۲۱ شهریور ۹۷ ، ۲۲:۰۷ ۴ نظر
مجنونِ لیلی
به اخمت خستگی در می رود ، لبخند لازم نیست

به اخمت خستگی در می رود ، لبخند لازم نیست

به اخمت خستگی در می رود ، لبخند لازم نیست  

کنار سینی چای تو اصلا قند لازم نیست  


همیشـه دوستت دارم ـ به جان مادرم ـ اما 

تو از بس ساده ای ، خوش باوری ، سوگند لازم نیست 


به لطف طعم لبهای تو شیرین می شود شعرم  

 غـزل را با عسل می آورم ، هرچند لازم نیست 


مرا دیوانه کردی و هنوز از من طلبکاری 

بپوشان بافه های گیسویت را ، بند لازم نیست  


به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

عزیزم ! بس کن ، از این بیشتر ترفند لازم نیست 


فدای آن کمانهای به هم پیوسته ات ، هر یک

جدا دخل مرا می آورد پیوند لازم نیست . 


 #بهمن_صباغ_زاده


پ.ن: این پست هم برای شما دوست عزیز که امشب حال ما رو خوب کردید 

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۲۳:۲۷ ۳ نظر
مجنونِ لیلی
اینهمه دلتنگی نمی تواند فقط مال همین عصر باشد

اینهمه دلتنگی نمی تواند فقط مال همین عصر باشد

معشوقه ی خواجه ای بوده ام شاید

روزگاری در بلخ یا قونیه

و یا تمام دلخوشی تاجری در ونیز .


سوز صدای خنیاگر پیری بوده ام شاید 

در بزم پادشاهان جوان؛

و یا تمام رویای یک سرباز رومی

در چکاچک شمشیرها ی جنگ


به گمانم 

بازرگانی

از همه ی بندر ها و خلیج ها و بار اندازها

عبورم داده در سینه اش زمانی؛


به گمانم

چوپانی

برای همه ی بره های معصومش

در دره های دور

یادم را نی زده روزی؛



شک دارم 

که مر ا تنها تو زاده باشی مادر

معشوق مرا روزی

راهزنان به غارت برده اند

معشوق مرا 

روزی، دریایی در خود غرق کرده است

معشوق مرا 

روزی چکاچک شمشیر ها ... با آخرین 

مکتوب عاشقانه ی من در جیبش.

 

بی گمان یک بار سر زا رفته ام

بی گمان یک بار گرگی مرا دریده است

بی گمان یکبار به رودخانه پرتاب شده ام

بی گمان یکبار در زمین لرزه ای ...

با اولین نطفه ی یک انسان در تنم 


یقین که 

اینهمه دلتنگی نمی تواند

فقط مال همین عصر باشد


مال همین غروب سه شنبه ی شهریور ماه ... 

#رویا_شاه_حسین_زاده


پ.ن: 

دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست

کس در همه آفاق به دلتنگی من نیست


البته اینم بگم خط آخر به صورت زیر بود تغییر داده شده با شرمندگی

مال همین غروب چهارشنبه ی دی ماه ...

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۷:۳۲ ۷ نظر
مجنونِ لیلی
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد 

در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد


ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد

شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد 


احساس کرد از همه عالم جدا شده است 

در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است 


در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت 

وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت 


وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت 

مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت 


باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست 

شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست 


بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت 

دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت 


یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت 

تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت 


حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند 

دارد غروب فرشچیان گریه می کند 


با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید 

بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید 


او را چنان فنای خدا بی ریا کشید 

حتی براش جای کفن بوریا کشید 


در خون کشید قافیه ها را ، حروف را 

از بس که گریه کرد تمام لهوف را 


اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت 

بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت 


این بند را جدای همه روی نیزه ساخت

"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت


بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" 

اوکهکشان روشن هفده ستاره بود


خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ...

پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ...


خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ...

شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ...


در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس 

شاعر کنار دفترش افتاد از نفس...


#سید_حمیدرضا_برقعی


پ. ن:یکی از شعر های محرمی که هیچوقت یاد اولین باری که خوندمش رو فراموش نمیکنم. دست مریزاد آقای برقعی

۲۰ شهریور ۹۷ ، ۱۶:۱۶ ۱ نظر
مجنونِ لیلی