پسرونه

آن سبزه‌ زندگانی بود

آن سبزه‌ زندگانی بود

آن سبزه‌ کز ضخامت سیمان گذشت‌

و قشر سنگی را

در کوچه‌ی شبانه‌ی بابُل‌

تا منتهای پرده‌ی بودن‌ شکافت‌

آن سبزه زندگانی بود...

#طاهره_صفارزاده


جهان پیوسته تا کی بر مدار ظلم می گردد

مگر در هم بریزد رادمردی این توالی را

#فاضل_نظری

۰۱ آذر ۹۸ ، ۱۱:۴۱ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
از من دو-سه خط، سکوت باقی مانده!

از من دو-سه خط، سکوت باقی مانده!

نوعی بی خیالی هست که معمولا بعد از انتظار کشیدن های طولانی پیش می آید...

بعد از مدتها تلاش کردن 

دویدن و به در و دیوار زدن 

بعد از مدتها خواستن بی نتیجه!


یکدفعه احساس می کنی خسته ای، 

بریده ای، دیگر توانش را نداری و هیچ چیز برایت مهم نیست...

به اینجا که میرسی فقط دلت میخواهد تماشا کنی 

برایت فرقی نمیکند رسیدن یا نرسیدن...

آمدن یا نیامدن، ماندن یا رفتن...

به اینجا که میرسی

نه دلتنگ می شوی نه دلخوش...

می گویی بی خیال!

و این بی خیالی غمگین ترین حس دنیاست...!


پ.ن: یکی نوشته بود اگه خدا شاهده پس کی قاضیه؟

۳۰ آبان ۹۸ ، ۱۴:۲۳ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
‏بیا و برایم کمی از خودم بگو...

‏بیا و برایم کمی از خودم بگو...

‏بیا و برایم کمی از خودم بگو... 

من به یادش نمی‌آورم نازنین...

 یک جایی لابلای «ایشالا خیره» و «این نیز بگذرد» خودم را فراموش کردم تا همه چیز را راحت‌تر بپذیرم. 

نگفته بودند آنکه بیشتر می‌پذیرد، زودتر تمام می‌شود...

۲۹ آبان ۹۸ ، ۱۲:۰۷ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
سعدی این منزل ویران چه کنی، جای تو نیست

سعدی این منزل ویران چه کنی، جای تو نیست

بغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند

دلمان تنگ شد وقافیـه ها ریخت به هم...


من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق؛

پس چرا زندگی ساده ی ما ریخت به هم...!

#امید_صباغ‌نو


حق مطلب رو فاضل نظری ادا کرد اونجا

که گفت:

دلم بدون تو غمگین و با تو افسردست

چه کرده ای که ز بود و نبودت آزردست


۲۷ آبان ۹۸ ، ۱۴:۳۰ ۴ نظر
مجنونِ لیلی
من بلد نیستم خودم باشم...

من بلد نیستم خودم باشم...

کارلوس فوئنتس :

می‌دانید؟ مدتی که می گذرد

آدم زندگی خودش ته می کشد و فقط به وساطت زندگی دیگران زندگی می کند...


چارلز بوکوفسکی:

و نمی‌دانستم آیا این اندوه است که ما را به تفکر وا می‌دارد یا تفکر است که ما را اندوهگین می‌کند! 


دیالوگ فیلم ‏Inception 2010 : 

‏انعطاف پذیرترین انگل چیه؟

‏یه باکتری؟ یه ویروس؟ یه کرم روده؟

‏نه یک فکر!!! 

‏انعطاف پذیر و مسریه وقتی یک فکر در مغز جا گرفت، نابود کردنش تقریبا غیر ممکنه!


 


پ.ن: ترکیبی از این سه جمله شده بخشی از افکار و روحیاتی که باید باهشون کلنجار برم

۲۵ آبان ۹۸ ، ۰۷:۴۰ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
همیشه درد اینجا بود، او من را نمی‌فهمید

همیشه درد اینجا بود، او من را نمی‌فهمید

شبیه شیشه بود؛ اما شکستن را نمی‌فهمید..

تمام درد اینجا بود، او من را نمی‌فهمید..


خودش با خنده‌هایی؛ تلخ بند کفش من را بست..

وگرنه پای من؛ تردید ماندن را نمی‌فهمید..


اگر تنها رفیقم هر کسی، غیر از صداقت بود..

دلم اینقدر ارزشهای؛ دشمن را نمی‌فهمید..


وجود شعر در دنیای؛ ماشینی غنیمت بود..

وگرنه هیچ مردی؛ در جهان زن را نمی‌فهمید..


سکوتم کوهی؛ از حرف و نگاهم خیس ماندن بود..

ولی او فرق؛ شب با روز روشن؛ را نمی‌فهمید..


من او را خوب فهمیدم، کمی عاقل‌تر از من بود..

همیشه درد اینجا بود، او من را نمی‌فهمید..


#علی_صفری


پ.ن: در دلم غوغاست اما راز داری بهتر است

۲۲ آبان ۹۸ ، ۱۶:۱۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
درد من، خط ِ میخی است عزیز، درد من را کسی نمی فهمد

درد من، خط ِ میخی است عزیز، درد من را کسی نمی فهمد

نگرانم، ولی چه باید کرد

عشق، دلواپسی نمی فهمد


درد من، خط ِ میخی است عزیز

درد من را کسی نمی فهمد...


بغض کردن میان خندیدن

تکیه دادن به کوه ِ نامرئی


خسته ام از ضوابط عُــرفی

خسته ام از روابط شــرعی

 

هیچ کس، هیچ کس نمی داند

به نگاهت چه عادتی دارم


هیچ فرقی نمی کند دیگر

اینکه با تو چه نسبتی دارم


تف به هرچه اصــول، هرچه فـُـروع

تف به هرچه ثواب، هرچه گـــُـناه


توی تاریک خانه ی دنیا

عقل جن ّ است و عشق بسم الله


چشم هایت نگاه خیسم را

مثل ِ برق سه فاز میگیرد


تو برایم جرقه ای وقتی

خانه را بوی گاز می گیرد


زیر آتش فشان ِ‌ جنگ تو

یخ ِ هر چیز آب خواهد شد


مثل یک سرزمین ِ بی سرباز

همه چیزم خراب خواهد شد


تو مرا زجر میدهی عشقم

مــازوخیسمی که دوستش دارم


من به اشغال تو درآمده ام

صهیونیسمی که دوستش دارم


#یاسر_قنبرلو


۱۷ آبان ۹۸ ، ۱۶:۱۸ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست...

این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست...

دیوار ما از خشت اول کج نبود ، اما...
این عشق پیر لعنتی معمار خوبی نیست...!


دیوار من... دیوار تو... دیوار ما... افسوس
"دیوار حاشا" خوب من، دیوار خوبی نیست...!


#امید_صباغ_نو

 

پ.ن: حال ما خوب خراب است به آن دست مزن

۰۳ آبان ۹۸ ، ۲۱:۳۲ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
ترس تمام شدن وقت...!

ترس تمام شدن وقت...!

پرنده ها دیرشان نمی شود.

هیچ سگی ساعتش رانگاه نمی کند.

گوزنهادلواپس فراموش کردن تولدها نیستند.

فقط انسان زمان رااندازه می گیرد،

فقط انسان ساعت را اعلام می کند

وبه همین دلیل ، فقط انسان ازترسی فلج کننده

رنج می بردکه هیچ موجوددیگری تحمل نمی کند،

ترس تمام شدن وقت...!


پ.ن: نسبت به اخرین مطلب قبلی تغییراتی کردم

نمیدونم خوب یا بد

امیدوارم سازنده باشه نه هدایت کننده ام به سمت پوچ گرایی

۱۸ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۳۲ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
تو و جهان و همه مردمش عوض شده اید

تو و جهان و همه مردمش عوض شده اید

رسیده آخر اسفند و رو به پایانم

قسم نده! که به جان تو هم نمی مانم


تو و جهان و همه مردمش عوض شده اید

و من هنوز همان شاعر پریشانم


چگونه با تو بمانم؟ بهار نزدیک است

تو بوته ی گل سرخی و من زمستانم


تو پیش من سخن از روز جشن می گویی

من از تقارن عید و عزا گریزانم


شبی که ماه به بالای شهرمان برسد

من آسمانی ام و تو... تو را نمی دانم ....


#محمدرضا_طاهری


پ. ن: یه وقتایی انگار دیگه زیادی فقط میگذره، یعنی فقط میگذره ها

نه که تند بگذره

بلکه خیلی بی خود میگذره 🤦‍♂️

همین که چند وقت یه بار پست میزارم و نمیزارم گواه اوضاعه

۲۶ اسفند ۹۷ ، ۱۴:۰۸ ۰ نظر
مجنونِ لیلی