تــمام ترسم از این است
که یکـــ شب
بخواهی به خوابم بیایــی و مـن
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم ... !
تــمام ترسم از این است
که یکـــ شب
بخواهی به خوابم بیایــی و مـن
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم ... !
زمانیکه بخواهید وصیت نامه بنویسید متوجه خواهید شد
تنها کسی که سهمی از داراییتان ندارد خودتان هستید
پس تا زنده هستید...
نسبت به خود سخاوت داشته باشید .
" تولستوی "
فی الواقع که چقدر بی چشم و روست این آدمیزاد!
مثل گرگ، آدم را پاره پاره می کند
و فردایش راست راست در خیابان راه می رود.
این چه جور گرگی است که تا روزِ پیش از غارت،
حتی تا ساعتی پیش از غارت، از بره هم رام تر می نماید!
" محمود دولت آبادی "
اینکه چند سالت است، سن نیست...
چند سال را احساس میکنی؟
این سن توست...!
جُمعه و غُصه یِ تنهایی و بی حوصلگی
تازه این اوّلِ صُبح است و غُروبش در پیش...
پ.ن: « وقتی جمعه ها میام سرکار نمیدونم چرا دلم شور میزنه
هرچند برای کار شیفت، روزهای هفته نباید معنی خاصی داشته باشه
یا لااقل میشه گفت جمعه ها خیلی هم بهتره چون خلوت تره
ولی یه حسی میگه تو الان نباید اینجا باشی
کجا باشی رو نمیدونم
کنار حضرت عشقت باشی
توی رخت خوابت باشی
نوک قله یه کوه باشی که برای کوهنوردی رفتی
رفته باشی دنبال رودخونه
یا صبحانه "مهدیه امام زمان(عج)" رو خورده باشی و دعای ندبه زمزمه کنی
این شعره هم دیروز تا حالا توی سرم داره تاب میخوره
جالبه که هر روز یه شعر خاص میشه ورد زبونم »
دلم گرفته برایت
زبان ساده ی عشق است
سلیس و ساده بگویم،
دلم گرفته برایت ...
آتش و آب و آبرو با هم
هر سه گشتند، در سفر، همراه
عهد کردند، هر یکى گم شد
با نشانى ز خود. شود پیدا
گفت آتش، به هر کجا دود است
میتوان یافتن، مرا آنجا
آب گفتا، نشان من پیداست
هر کجا باغ هست و سبزه بیا
آبرو رفت و گوشه اى بگرفت
گریه سر داد،گریه اى جانکاه
آتش آن حال دید و حیران شد
آب، در لرزه شد، ز سر تا پا
گفتش آتش، که گریه ى تو ز چیست ؟
آب گفتا، بگو نشانه چو ما
آبرو لحظه اى به خویش آمد
دیدگان پاک کرد و کرد نگاه
گفت، محکم مرا نگه دارید
گر شوم گُم نمیشوم پیدا
«رهی معیری»
حـــــــرف بـــــزن...
صدایت را دوست دارم
بگو...
فقط بگو
چــه فـــرق دارد
از مـــن ،
از تـــو
از بــــاران
در آغــوشــم بــگــیــر
و در گــوشــم
از مـــانـــدن بــگـــو
از دوستت دارم هایی بگو
که از شنیدنش دلم بریزد !!
گـــونـــه هــای خــجــالــتــی ام رنــگ بــگــیــرد
از دلبری چشمهایت بگو
که چگونه دلم را هوایی کرده
از هــرچــه خــودت مــیــخــواهـی
از خـــودت بـــگـــو
چـــه فــرق دارد از چـــه
فـــقــــط بـــگــــو
حـــرف بـــزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم
بارالها
به دل نگیر اگر گاهی "زبانم " ازشکرت باز می ایستد
تقصیری ندارد
قاصر است کم میآورد دربرابر بزرگی ات....
لکنت می گیرد واژه هایم در برابرت!
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست
من برای بندگی تو هزار و یک دلیل می خواهم
ممنونم که بی چون و چرا برایم " خدایی " میکنی....
امکان ندارد که کسی
چراغی برای دیگران
روشن کند و خودش
در تاریکی بماند...
خدایا
پنجره ای برای تماشا
و حنجره ای برای صدا زدن ندارم ،
امیدم به توست ،
پس بی آنکه
نامم را بپرسی و
دفترهای دیروزم را
ورق بزنى، رحمتت را
برای عزیزان همه جاری کن
آمین
بخندید
همه مشکل دارند
من دارم، شما هم دارید
همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست
یاد بگیرید بخندید
به ریش دنیا و مشکلات بخندید
به بدبختیها بخندید
به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم، بخندید
به خودتان بخندید
دو بار اولش سخت است
اما کم کم عادت میکنید
و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه خیار است و سوختگی پوست
درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند
* مثلا توی همین امتحان هات هم بخند :) *
با کســـــی باش؛
کــــه تــــو را بَلــــــد باشـــــد
نــــــگاهت را
اخــــــمت را
حرفای نگفــــته ات را
لحــــن غمگیــــنت را
خنده ی پنهــــان شده در بین بازخواست کردنش را
بغض فرو خورده ات را
حــــست را؛عشــــقت را
ســــرشوق کشاندت را...
کسی که تــــو را بلــــد باشد؛ینـــــی خودِ خودت
ازش دور هــــم که بشوی چیــــزی ماوراء وجــــودت او را بــــه تو نزدیـک خواهد کـــــرد...
زیرا تـــــنها "او" تـــــو را بلد اســـــت.