پسرونه

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

همه در عشق شناورند

همه در عشق شناورند

امواج عشق در همه جا موج می زند

کافی است دستت را دراز کنی

اگر دستت خالی از کینه, نفرت, حسادت و انتقام جویی باشد

 عشق در دستان تو قرار دارد….


تو می توانی عشق را پس بزنی 

اما هرگز عشق تو را پس نمی زند

 زیرا همه در عشق شناورند


۱۱ دی ۹۴ ، ۱۳:۳۰ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
چجوری بگم خدا جون از تو ممنونم

چجوری بگم خدا جون از تو ممنونم

تا تو رو دارم

حس می کنم دنیا تو دستامه

وقتی که عشقت

مثل نفس همیشه همرامه

دیگه باور کن

که بودنت تموم دنیامه

به تو نزدیکم

وقتی که تنها زیر بارونم

خیلی دلتنگم

تو این روزایی که پریشونم

چجوری بگم خدا جون از تو ممنونم

ممنونم

واسه این زندگی و هوای تازه

واسه هر چی که من و یاد تو می ندازه

واسه امروز که نمی زاری تموم شه

من تو رو دوست دارم بی حد و اندازه




دلتنگتم
و باز قصه همیشگی
صبر
۱۰ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۸ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
شب چلّه ، تولد ، با تو بودن ...

شب چلّه ، تولد ، با تو بودن ...

این چهار روز و به روایتی پنج روز چه سریع گذشت ... 

اینم فال اون شب
 
 
اولین شب یلدای با هم بودنمون
اولین روز تولدی که حضورت رو نزدیکه نزدیک حس کردم
شایدم اولین تولدم بعد از تولد دوباره ام
اون شب، شب یلدا بود ولی چه زود گذشت ، زود تر شب های دیگه 
امان از این فاصله ها ، کار عاشق ها رو سخت تر میکنه
 
*شب فراموش نشدنی بود*
۰۴ دی ۹۴ ، ۱۵:۲۲ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
ﻋﺸــــــﻖ ...

ﻋﺸــــــﻖ ...

ﻋﺸــــــﻖ ...

ﻧــــﻪ پول ﻣﯿﺨــــﻮﺍهد ...

ﻧــــﻪ زیبایــــی ...

و ﻧــــﻪ هیــــچ چیــــز دیگـــــه ...

ﻓﻘـــــــــــﻂ " ﺩﻭ تا آدم " ﻣﯿﺨــــــــﻮﺍﺩ ...

ﺗﺎﮐــــــــﯿﺪ ﻣﯿﮑﻨــــﻢ : ﺁﺩَممممممممممم ...!


۰۱ دی ۹۴ ، ۱۱:۲۰ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
"دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره"

"دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره"

دختری با پدرش میخواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم. 

دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمیگیرم تو دست مرا بگیر. 

پدر گفت: چرا؟ چه فرقی میکند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم. 

دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم،  اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد!


این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛

هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی. رها کنیم، 

اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد!


و این یعنی عشق...

"دعا کنیم فقط خدا دستمونو بگیره"

"آرامش "

محصول تفکر نیست !!

آرامش هنر نیندیشیدن به انبوه مسایلیست که ارزش فکر کردن ندارند...

"دلهاتان قرص و محکم با رایحه ی آرامش"


۲۸ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۰ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
خدانکنه حساب و کتابت برسد به جایی که...

خدانکنه حساب و کتابت برسد به جایی که...

تمام غصه ها از همان جایی شروع می شود که:

ترازو بر میداری و میفتی به جان دوست داشتنت.....!


اندازه میگیری....

حساب و کتاب میکنی.....

مقایسه میکنی.....

و .....

خدانکنه حساب و کتابت برسد به جایی که :

زیادتر دوست داشته ای.....

زیادتر گذشته ای ...

زیادتر بخشیده ای ...

به قدر یه ذره..........به قدر یه ثانیه حتی .....!!!!

درست از همانجاست که توقع آغاز می شود.....


و توقع آغاز همه ی رنج هاییست که به نام عشق می بریم........!!!!


۲۷ آذر ۹۴ ، ۱۲:۴۰ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
می دانم که می خوانی !

می دانم که می خوانی !

می‌دانم که این را می‌خوانی. می‌خواهم بدانی که من این را فقط برای تو نوشتم. بقیه ممکن است فکر کنند برای آنها هم هست. اما نه، این مخصوص توست.

می‌خواهم بدانی که زندگی آسان نیست. هر روز یک مشکل غیرقابل انتظار با خود دارد. 

بعضی روزها همین صبح‌ها بلند شدن از رختخواب هم سخت می‌شود. اما باید با واقعیت روبه‌رو شوی و باز لبخند بزنی. 


می‌خواهم بدانی که این لبخند تو بوده که باعث شده من به راهم ادامه بدهم.

هیچوقت این را فراموش نکن، بااینکه ممکن است بدترین اتفاقات و سخت‌ترین شرایط برایت پیش بیاید، اما تو شگفت‌انگیزی. واقعاً هستی.


پس بیشتر لبخند بزن. دلایل زیادی برای اینکار داری.

هیچوقت کامل نخواهی بود. من هم همینطور. چون هیچکس کامل نیست و هیچکس لیاقت کامل بودن را ندارد.

برای هیچکس همه چیز آسان نیست، همه برای خود مشکلاتی دارند. تو هیچوقت نمی‌فهمی که بقیه چه می‌کشند. آنها هم نمی‌فهمند که تو چه مشکلاتی داری. همه ما جنگ‌های خاص خودمان را داریم. اما این جنگ‌ها برای ما همزمان اتفاق افتاده است.


وقتی کسی به شما بی‌احترامی می‌کند و می‌گوید کاری را نمی‌توانی انجام دهی، به خاطر داشته باش که آنها از درون محدودیت‌های داخل مرز خود صحبت می‌کنند. توجهی به آنها نکن. دلسرد نشو.

در این دنیای دیوانه که سعی دارد تو را شبیه بقیه آدم‌ها بکند، جرات داشته باش که خودت را نشان دهی. و وقتی برای اینکه با بقیه فرق داری به تو خندیند، تو هم دقیقاً همانطور به آنها بخند.


یادت باشد، جرات ما همیشه هم شیر غران نیست، گاهی آن زمزمه آرامی است که آخر شب می‌شنویم، "فردا دوباره امتحان می‌کنم." پس قوی بایست. برای آنهایی که بهترین

استفاده‌ها را از اتفاقاتی که برایشان می‌افتد می‌کنند، همیشه بهترین اتفاقات می‌افتد.


تلاش من هم همین خواهد بود.


۲۷ آذر ۹۴ ، ۰۹:۱۰ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
میخ نکوب ، روی دیوار ها نقاشی نکش ...

میخ نکوب ، روی دیوار ها نقاشی نکش ...

خانه ات که اجاره ای باشد ،

دائم به کودکت می گویی:

میخ نکوب ، روی دیوار ها نقاشی نکش ...

و مراقب خانه باش

اما این همه مراقبت برای چیست؟!

چون خانه مال تو نیست ،

مال صاحب خانه است ...

چون این خانه دست تو امانت است

خانه دلت چطور؟!!

خانه دل تمامش سهم خداست ،

در خانه خدا نقش گناه کشیدن

و

میخ گناه کوبیدن ممنوع .....!! 

۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۸ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
مفهوم زندگی چیزی جز " عشق " نیست

مفهوم زندگی چیزی جز " عشق " نیست

چنان زنـــدگی را سخت گرفته ایـم گـویـی ساﻝ ها

قرار است باشیم!

کـاﺵ یــاد بــگیـریـــم

رهــا کنیــم

بـگــذریــم

گـاهی بـایـــد رفت …

دﻝ بــه ساحـﻞ نبندیـــم و تن به آب بزنیم…

ما به آرزوهــایمــان یک رسیــدن بــدهــکاریــــم…

زنــــدگــی کــوتــاه است

شاید فرصتی نیست تا عکسی شویم یادگاری بر روی طاقﭽه ای که هر روز گردگیری مان کنند!

اصلا گاهی باید نرسید … اصلا قرار نیست به همه آرزوها رسید

گاهی نرسیدن، نداشتن، تو را عاشق تر میکند…

و مفهوم زندگی چیزی جز " عشق " نیست.


۲۳ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۲ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
خدا این ها را نگیرد از هم…

خدا این ها را نگیرد از هم…

"پست ثابت"

آدمها همدیگر را پیدا مى کنند…

از فاصله هاى خیلى دور…

از تهِ نسبت هاى نداشته…

انگار جایی نوشته بود که اینها

باید کنار هم باشند!!!

مى شوند همدم،

مى شوند دوست،

مى شوند رفیق،

اصلأ مى شوند جانِ شیرین…!!!

درست مى نشینند روى طاقچه ى دلِ هم…

حرف هایشان یک جورِ خوبى دلنشین است،

دل براى خنده هایشان ضعف مى رود؛

اصلأ بودنشان شیرین است !!!

وقتى هم که نیستند،

هى همدیگر را مرور مى کنند و مُدام

گوش به زنگِ آمدن هم هستند…!!!

خدا این ها را نگیرد از هم…

الهی آمین

چه قدر شبیه قصه من و توست

۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۶:۱۷ ۶ نظر
مجنونِ لیلی