معلم پای تخته داد میزد

صورتش از خشم گلگون بود

و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود !


ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم میکردند!!

وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق میزد

برای آنکه بی خود های و هو میکرد و با آن شوربی پایان

تساوی های جبری را نشان میداد


خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود

تساوی را چنین بنوشت :یک با یک برابر هست !!!

از میان جمع شاگردان یکی برخاست

همیشه یک نفر باید بپاخیزد!!

به آرامی سخن سر داد :

تساوی اشتباهی فاحش و محض است!!


معلم مات بر جا ماند.

و او پرسید : اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آیا باز یک با یک برابر بود!


سکوت مدهشی بود و سوالی سخت

معلم خشمگین فریاد زد:آری برابر بود


و او با پوزخندی گفت:

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه زور و زر به دامن داشت بالا بود و

آنکه قلب پاک و دستی فاقد زر داشت پایین بود ؟


اگر یک فرد انسان واحد یک بود

آنکه صورت نقره گون چون قرص مه می داشت بالا بود و

آن سیه چرده که مینالید پایین بود ؟

اگر یک فرد انسان واحد یک بود

این تساوی زیر و رو می شد.

حال میپرسم یک اگر با یک برابر بود

نان و مال مفت خواران از کجا آماده میگردید؟

یا چه کس دیوار چین ها را بنا میکرد ؟


یک اگر با یک برابر بود

پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟

یا که زیر ضربت شلاق له میگشت ؟


یک اگر با یک برابر بود

پس چه کس آزادگان را در قفس میکرد ؟

معلم ناله آسا گفت :

بچه ها در جزوه های خویش بنویسید :

یک با یک برابر نیست !!!


(مرحوم گلسرخی)