معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود !
ولی آخر کلاسی ها لواشک بین خود تقسیم میکردند!!
وان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق میزد
برای آنکه بی خود های و هو میکرد و با آن شوربی پایان
تساوی های جبری را نشان میداد
خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :یک با یک برابر هست !!!
از میان جمع شاگردان یکی برخاست
همیشه یک نفر باید بپاخیزد!!
به آرامی سخن سر داد :