پسرونه

۴۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق» ثبت شده است

انسان های احساســـی را باید قرنطینه کرد!

انسان های احساســـی را باید قرنطینه کرد!

انسان های احساســـی را باید قرنطینه کرد!

باید بردشان دورِ دور ....و دورشان را بلندترین حصار دنیا کشید...

انسان های احساســـی را ...

می دانی !

خراب می کنند دنیا را ...

نمی گذارند آدمک ها راه خودشان را بروند ،

نمی گذارند دنیا یخ ببندد ،

نمی گذارند ...

انسان های احساســـی را باید قرنطینه کرد!

اگر جایی برایشان اندیشیدی ،

مرا هم سوار کن!!!


۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۵:۰۲ ۳ نظر
مجنونِ لیلی
یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد یک نفر هست که اینجا

بین آدمهایی که همه سرد و غریبند با تو

تک و تنها، به تو می اندیشد

و کمی

دلش از دوری تو دلگیر است

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که چشمش

به رهت دوخته ، بر درمانده

و شب و روز دعایش این است

زیر این سقف بلند، هر کجا هستی، به سلامت باشی

و دلت همواره، محو شادی و تبسم باشد

مهربانم، ای خوب

یاد قلبت باشد، یک نفر هست که دنیایش را

همه هستی و رویایش را

به شکوفایی احساس تو پیوند زده

و دلش می خواهد لحظه ها را با تو به خدا بسپارد

مهربانم، ای خوب

یک نفر هست که با تو

تک و تنها با تو

پر اندیشه و شعر است و شعور

پراحساس و خیال است و سرور

مهربانم این بار یاد قلبت باشد

یک نفر هست که با تو به خداوند جهان نزدیک است

و به یادت هر صبح گونه سبز اقاقی ها را

از ته قلب و دلش می بوسد

و دعا می کند این بار

که تو با دلی سبز و پر از آرامش،

راهی خانه خورشید شوی

و پر از عاطفه و عشق و امید

به شب معجزه و آبی فردا برسی

"مهین رضوانی فرد"

۱۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۴ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد

چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد

دل من عکسِ همه ، بسته به گیسوی تو نیست

در تب و تاب به آن چرخش ابروی تو نیست .


همه در فکر شکار لب و چشم و نظرند

نظر من به دو چشمان چو آهوی تو نیست .


دل من بند همین چادر مشکین شد و بس

سرّ من خال لب و عشوه هندوی تو نیست .


عسلم حجب و حیایت به جهان می ارزد

دلبری که فقط آرایش این روی تو نیست .


روی گردان که شوی باز بگویم احسنت

روی تو این طرف و آن ور و این سوی تو نیست .


چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد

هیچ سحری به توانایی جادوی تو نیست


۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۲ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
مهربانی

مهربانی

همه چیز ...

در زندگی تکراری می شود !

به جز ، مهربـانی ... !

به جز عشق ... !
و عشق با مهربانی چه رابطه ی تنگاتنگی دارد ..
۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
تازه در آن روز میفهمی گرفتار تو کیست؟!

تازه در آن روز میفهمی گرفتار تو کیست؟!

روز سختی، تازه میفهمی هوادار تو کیست؟
بی کس و درمانده وقتی میشوی یار تو کیست؟

مشتری وقتی که بسیار است٬ سرگرمی ولی-
در کسادی تازه میفهمی خریدار تو کیست؟

دست و پایت نه، در آن روزی که قلبت بشکند -
تازه در آن موقع میدانی مددکار تو کیست؟

هرکسی آید عیادت آخر شب میرود
تازه آن هنگام میفهمی پرستار تو کیست؟

میرسد روزی که اطرافت نمی ماند کسی!
آن زمان پی میبری یار وفادار تو کیست!

پیش پایت یک نفر خود را به آتش میکشد!
تازه میفهمی که دهقان فداکار تو کیست؟

میروی یک روز از این شهر و می میرد کسی!
تازه در آن روز میفهمی گرفتار تو کیست؟!

۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۲ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
من تو رو ...

من تو رو ...

من به هفت زبان زنده ی دنیا
 دوستت  دارم!
عمرم اگر کفاف دهد،
به زبان های از یاد رفته هم،
 دوستت خواهم داشت ...
 
مجید شفیعی

۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
عشق دانشکده تجربـه ی انسانهـاست

عشق دانشکده تجربـه ی انسانهـاست

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده تجربه ی انسانهاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۳ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

تو به پاس زیباییِ عشق،عشق بورز

گر کسی تورا باتمام مهربانیتت دوستت نداشت 
دلگیر مباش که نه تو گنهکاری ونه او... 
آنگاه که مهر می ورزی،
مهربانیت ، تورا زیباترین معصوم دنیا میکند 
پس خود را گنهکار مبین. 
من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد و تنها یک نفر سپاس گفت!! 
من خدایی میشناسم که ابر رحمتش بر زمین و زمان باریده، یکی سپاس میگوید و هزاران نفر کفر..! 
از ناسپاسی ها مرنج که این دل توست که بامهربانی آرام میگیرد. 
دوست بدار نه ، برای اینکه دوستت بدارند. 
تو به پاس زیباییِ عشق، عشق بورز و جاودانه باش.



۲۶ بهمن ۹۳ ، ۱۹:۱۲ ۲ نظر
مجنونِ لیلی

تو فقط عاشق باش

در حرم می بینی 

آسمان در کف دستان غزل خوان امام من و توست 

تو فقط عاشق باش


کمی از بی سرو سامانی این عالم دون فارق باش

به خدا می بینی

تو خدا می بینی

تو فقط عاشق باش

۱۵ مرداد ۹۳ ، ۲۲:۰۳ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

آدم که خام خواهش حوا نمی شود

بر در چه می زنید...؟! دری وا نمی شود

 من گشته ام... نگرد که پیدا نمی شود!   


دریادلم، چگونه به یک قطره دل دهم؟

یک قطره آب مانده که دریا نمی شود  


لیلا یکی... درست بگویم: خدا یکی

هر کس به یک کرشمه که لیلا نمی شود   


حق با تو بود گر به دلت مهر من نبود

یوسف که پای بند زلیخا نمی شود  


او سیب خواست، تو دیگر بگو چرا؟

 آدم که خام خواهش حوا نمی شود


من گشته ام تمام جهان را عزیز من!

هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود

۱۴ مرداد ۹۳ ، ۱۷:۲۶ ۱ نظر
مجنونِ لیلی