نشستم فکر کردم درد انسان را نفهمیدم
گذشتم از خودم اما خیابان را نفهمیدم
نشستم زیر چتر باغ و دیدم سیب می افتد
ولی منظور این کار درختان را نفهمیدم
جلوی چشم من دارا انارش را به سارا داد
چرا یک بار هم این درس آسان را نفهمیدم
برایم آبشاری ریخت روی شانه ها اما
حواسم پرت بود و باز جریان را نفهمیدم
گذشتم بی تفاوت از کنار جنگل شاتوت
گذشت و مزه ی قند فریمان را نفهمیدم
نشستم بارها از ابتدا عطار را خواندم
ولی منظور او از شیخ صنعان را نفهمیدم
درون کافه های گم شده در دود پایین شهر
دلیل هق هق یکریز قلیان را نفهمیدم
برای زندگی دنبال یک تعریف می گشتم
ولی تعبیر این خواب پریشان را نفهمیدم
تو در یک لحظه با لبخند حل کردی معما را
نپرس از من چه آمد بر سرم، آن را نفهمیدم
#عبدالحسین_انصاری