+ امروز داشتم با بریده های کتاب هام توی طاقچه تجدید خاطره می کردم (طاقچه منظورم نرم افزار طاقچه اس ، خودم انقدری بزرگ شدم که توی طاقچه جام نشه :) ) اکثرا کتاب های طنز بود و طنز چیزی بود که میتونست منو ...
+ اصن چرا اینو بگم، اخرین بریده از آخرین کتاب طنزی که خوندم رو میزارم و جالب بود برام که بعد از اون دیگه کتاب هام رنگ بوی فلسفی گرفته. با اینکه افکار نیمه فلسفی-دینی از دوران دبیرستان تا حالا همراهیم میکردند (یعنی آخه انقد دیگه سمج :/ ) ولی این چند ساله به اوج رسیدن و انگار منتظرن بلاخره این بحث رو جمع بندی کنم و مثل اون کتاب ها بزارم کنار ولی این موضوع ته بندی نداره ، پایان بازه
از کتاب پرتغال در جعبه ابزار نوشته احمد ملکوتی خواه:
” از وقتی رودربایستی را با خودم کنار گذاشتم، اعتماد به نفسم نابود شد. آدم اگر نفسش را بشناسد، هیچوقت به آن اعتماد نمیکند. از وقتی با خودت صادق بشوی، شفاف و شکننده میشوی. شکنندگی برای مرد خوب نیست. اما بچۀ ناخواستۀ صداقت است. یک شب، فقط یک شب که با خودت صادق باشی، فردایش صاحب یک روح شکننده شدهای. از وقتی اراده میکنی ادا در نیاوری، بدبین میشوی. ناامن میشوی. مدام فکر میکنی دیگران دارند بازی میکنند و نمایش اجرا میکنند و چیزی که نمیفهمند، میگویند. مرز صداقت و حسادت گم میشود. خیلی وقت است تنها جایی که امن و آرامم، یک فضای نیممتر در نیممتر، پیش لپتاپ خاموش.
طنز، سنگری است برای پناه گرفتن از شرّ انواع دروغ و دورویی. طنز، وطن انسانهایی است که از غیرنماییِ خود خستهاند. میخواهند خودشان باشند حتی اگر «خود» شان کوچک است. اگر دوباره دیدی کسی در مرز دیوانگی و دلقکبازی اقامت کرده بود، مسخره و ملامتش نکن. بهشت یک درِ پشتی دارد برای ورود دلقکها. “
+ شاید طنز دوس داشتنم برای گمراهی اون سوال درونیم بوده نمیدونم شاید هم :
" خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من
ورنه ایندنیا که ما دیدیم، خندیدن نداشت "
+ و شاید هم فقط یه جنگ درونیه که فقط این سری ول کن نیست:
" گاه گاهی با خودم نامهربانی میکنم
با خودم لج می کنم با غم تبانی میکنم "
+ مهم نیست، بی خیالش (بیا ، الان داره از درون داد میزنه اگه گذاشتم :| )
+ کاش بریده های کتاب هایی که خونده بودم رو میگذاشتم اینجا (حالا انگار چقدرم کتاب خوندم :| )