دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت

دیگر سری نمانده که سرور بخوانمت


ارزان فروختم به جهان مستی تورا

دیگر می‌ای نمانده که ساغر بخوانمت


بگذشت روزگار به خون دست و پا زدن

دیگر صفی نمانده که صفدر بخوانمت


یادش بخیر؛ سجده به خون، ضجه در قنوت

دیگر غمی نمانده که غم‌بر بخوانمت


با یک اشاره به صف می شدیم، حیف

دیگر رهی نمانده که رهبر بخوانمت


 «گم کرده ایم قبله نما» !، این بهانه است

دیگر حجی نمانده که مشعر بخوانمت


قرآن به سر، دل شب، ناله،... بی خیال!

دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت


شاعر:؟