پسرونه

۲۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ashora» ثبت شده است

"ﮔﻨﺎﻩ" ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻢ!

"ﮔﻨﺎﻩ"، 

ﺭﻓﺘﻪ ﺩﺭ ﭼﺸﻤﻢ! 


" ﺧﺪﺍ " ﺩﺍﺭﺩ" ﻓﻮﺕ" ﻣﯽ ﮐﻨﺪ! 


ﺍﯾﻦ "ﺍﺷﮏ " ﻫﺎ 

ﺑﯽ ﺩﻟﯿﻞ ﻧﯿﺴﺖ..


۰۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۰۸ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

خودت عاشقترم کن ..

اگر گناه میکنم یعنی ... 


هنوز عاشقت نشده ام ...!! 


آخر ... عاشق که روی حرف معشوقش ... حرف نـــــــــــمیزند ...!! 


شرمنده آقا... !! 


خودت عاشقترم کن ..


۰۲ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۰۶ ۲ نظر
مجنونِ لیلی

هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها

خوشا به حال دل بی شکیب بعضی ها

هزار غبطه به حال عجیب بعضی ها 


قنوت وتر ... سحر ... در جوار «شش گوشه»

طبیب حاذق درد غریب بعضی ها !


نصیب همچو منی؛ مهر تربت و حسرت

برات کرب و بلا هی نصیب بعضی ها


دلم شکسته خدایا! مرا اجابت کن

به حق حرمت امن یجیب بعضی ها


به همنشینی پاکان کربلا رفته

گرفته دامن من، بوی سیب بعضی ها


(فاطمه معین زاده)

۰۲ شهریور ۹۳ ، ۱۸:۱۷ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!"

مثـــل مغرورترین کــــافر دنیــــــــا که دلش

از کَــفَش رفته و حتی به خدا رو زده است


ناخدایی شده ام خسته که بعد از طوفان 

تا دم مـرگ دعــــا خوانده و پارو زده است


تا دم از مرگ زدم گفت: "دعا کن برسی!" 

لعنتـــی بـاز فقط حرف دو پهلو زده است!


(عبدالمهدی نوری)

۰۱ شهریور ۹۳ ، ۱۷:۱۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما...

رسیده‌ام به چه جایی... کسی چه می‌داند

رفیــق گریــه کجایـــی ؟ کسی چه می‌داند


میان مایـی و با ما غریبه‌ای ؟! افسوس...

چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می‌داند


تمام  روز  و  شبت  را  همیشه  تنهایی

«اسیر ثانیه‌هایی» کسی چه می‌داند


برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند

چه‌گونه گرم دعایی؟ کسی چه می‌داند


تو  خود  برای  ظهورت  مصمّمی  اما

نمی‌شود که بیایی کسی چه می‌داند


کسی اگر چه نداند خدا کـه می‌داند

فقط معطل مایی کسی چه می‌داند


اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست...

تو جمعه جمعه می‌آیی کسی چه می‌داند

 

(کاظم بهمنی)


۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۷ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

تقصیر من ، تقصیر ما ؛ تقصیر ...؟!

می دانی آقــــــا ...

نیامدن شما از نبودنتان دردناک تر است ...

نبودن از تقدیر است

امــّــا ...

نیامدن شما آقا از تقصیر است ...

تقصیر من ، تقصیر ما ؛ تقصیر ...؟!

۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۳۱ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم

سخن عشـق ِ تو بی آن که برآید به زبـانم

رنگ ِ رخسـاره خبر می دهد از سرِّ نهـانم


گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم

بـاز گویم که عیانست چه حاجت ب بیـانم...


سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

(سعدی شیرازی)

۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

یک عذاب هم هست که ...

یک عذاب هم هست در قیامت...

که تو را می آورند ...

جلوی اربـاب می نشانند....

و تـو فقـط...

به انگشتان دستت زُل می زنی...!!

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۲۳ ۲ نظر
مجنونِ لیلی

عشقولانه می خواهی؟؟!!!

عاشقانه ای که از جنس زمین باشد ،

تاریخ مصرفش کوتاه است !

عاشقانه می خواهی؟!

یک سـَـری به "مشهدالرضا" بزن ...

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

حکمت ساخت سلول انفرادی

کـــســـی که ســلــول انــفـــرادی را ســاخــت 


مـــی دانــســـت ســـخــت تــــریــن کـــار انـــســـان 


تحـــمـــل خــویــشتــن است . . .

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۰:۲۳ ۰ نظر
مجنونِ لیلی