پرواز می کنم که بگویم رسیده ام
هر چند آسمان شما را ندیده ام
من خود به اختیار قفس را شکسته ام
من خود به اختیار شما را گزیده ام
بر شانه های خستهء شیطان نریختم
بار گناه گندم و سیبی که چیده ام
باید صبور بین شما زندگی کنم
هر آنچه دیده ام بنویسم ندیده ام
له می شوم در آینه هر روز بیشتر
انگار که تمام خودم را جویده ام
آنقدر خسته ام که تصوٌر نمی کنید
آنقدر راه رفته که دیگر بریده ام
گاهی هوا برای نفس کم می آورم
گویی تمام خاک جهان را دویده ام
ای مردمی که پشت سرم حرف می زنید
من جور سادگی شما را کشیده ام...
(روشنک ارتیاعی)