روز و شب زمزمه پرداز غم خویشتنیم
بهر ما خسته دلان زمزمهی چنگ که نیست
بر لب ما نبود جز نفس سرد سکوت
در شب ما غزل مرغ شباهنگ که نیست
چشم پر اشک مرا چون نگری طعنه مزن
گریه در خلوت تنهایی خود ننگ که نیست
ما عقابانِ فلک، سیر جهان پیماییم
عرصهی بال و پر ما قفس تنگ که نیست
تو ز من خسته و من از تو بسی خستهترم
سر خود گیر و برو ما و تو را جنگ که نیست
من غزلخوان بهارم تو بدآواز خزان
قول ما و تو در این نغمه هماهنگ که نیست
عشقبازیست نه بازی، که مرا مات کنی!
نازنینا دل من صفحهی شطرنج که نیست
چشم گریان تو آتش فکند بر دل من
تاب این غصه ندارم دلم از سنگ که نیست
گل گلزار غزل جامهی صدرنگ منست
چو منی را هوس جامهی صدرنگ که نیست
#مهدی_سهیلی
پ.ن: واقعا این اشعار حرفی برای پیوست کردن نمیزارند