پسرونه

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بلای خویش» ثبت شده است

نیاز دارم مدتی نباشم

نیاز دارم مدتی نباشم

نیاز دارم مدتی نباشم ؛

سفر کنم به جایی که هیچ کسی را نشناسم ،

به جایی که هیچ کسی مرا نشناسد ...

دور باشم و رها

سبُک باشم و آزاد ...

آدم هایی را ببینم ، که هیچ تصور بدی از آنها ندارم ،

مسیرهایی را بروم ، که تا به حال نرفته ام ،

عطرهایی را بزنم ، که تا به حال نزده ام ،

و لباس هایی را بپوشم ، که تا به حال نپوشیده ام ...

در مکان هایی بنشینم ، که هیچ خاطره ای را برایم زنده نمی کنند ،

موسیقی هایی گوش کنم ، که مرا یادِ کسی نمی اندازند ،

و نوشیدنی هایی بنوشم ، که مرا بیخیال تر از همیشه کنند ...

نه به کسی فکر کنم ،

نه نگرانِ چیزی باشم ،

نه از پیشامدِ پیش نیامده ای بترسم !

من نیاز دارم مدتی در خنثی ترین حالتِ ممکن باشم ...

#نرگس_صرافیان_طوفان‌


پ.ن: + این متن رو که میخونم نمیدونم چرا عنوان دومین پست قبلیم به عنوان جوابیه اش توی ذهنم تکرار میشه (من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم😞)

+ دلم اون مواد مخدر جدیده(دی ام تی) رو میخواد تجربه کنم که وارد دنیاهای موازی میشیم 😂 (حالا فعلا واسه شروع خوبه سیگاری بشم بعد )

+ هی پیش خودم میگم اخبار نخونم، نمیدونم چرا دلم نمیاد، انگار منتظر یه خبری هستم که نمیدونم چیه

+ منظور از عید توی تصویر بالا سال نوی میلادی نیستا 😅

۱۲ دی ۹۸ ، ۲۱:۰۱ ۴ نظر
مجنونِ لیلی
من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟

من خود بلای خویشم، از خود کجا گریزم؟

از بس گلایه و غم از روزگار دارد

آیینه روزگاری است، گرد و غبار دارد


هر عابری در این شهر یک مرده ی عمودی است

این شهر تا بخواهید، سنگ مزار دارد


این آسمان بعید است، بی روشنا بماند

از بس ستاره های دنباله دار دارد


غم های بی نهایت، عشاق بی کفایت

من بی حساب دارم، او بی شمار دارد


در عین سر به زیری، سر مست و سربلند است

چون تاک هر که خانه بالای دار دارد


عشق اناری ام را از من ربود دارا

من عاشق انارم، سارا انار دارد

#سعید_بیابانکی


پ.ن: + وقتی به اصل فلسفه هم شک کنیم چی دیگه ته اش میمونه، یه هیچی نا محدود

+ اینو مینویسم که از ذهنم بری بیرون، تویی که داعیه دین و اسلامت میشه (هرچند بویی از اسلام نبردی) و لااقل روی کارهات اسم دین نزار، البته میزاری هم بزار دیگه که فرقی نداره، درواقع سمبل نفرت انگیز ترین مردی هستی که میشناسم، از حرفات، کارهات، حتی از این دینی که تو داری بیزارم. اون قدر نامردی درونت رخنه کرده که به خیانت کردن به همسر و دو تا دخترت اسم خدمت به اسلام میزاری و تو نمونه ای از جامعه آماری هستی که سرشون رو کردن توی برف . نه که مربوط به دینت باشه نه، چون دین هم یه فلسفه اس، یه اعتقاد، یه تفکره، یه روشه. توضیح بیشتری لازم نیست. بد هم برداشت شد مهم نیست 

+ همیشه پیش خودم میگم رفتار بقیه برام مهم نیست، آدم باید کار درست رو انجام بده ولی حتی دارم به همین هم شک میکنم، ما به کسی چیزی بدهکار نیستیم ولی فک میکنم باید جوری رفتار کنیم که به خودمون بدهکار نشیم (وارد دریایی از شک شدم، امیدوارم نخوام بابتش این ترم رو هم حذف کنم 😅) 

+ یه چیز خوبی رو به عنوان هدف انتخاب کرده بودم، بهم ریخت و منو رو هم بهم ریخت ولی امیدوارم درست بشم و درست بشه

+ دلم برای بچگی، اون موقعی که توی ایوون خونه دراز میکشیدم و با چشمای نیمه باز زنبورک های تخیلی رو میدیدم تنگ شده

+ یه مدت وبلاگ نویسی و طراحی سایت، یه مدت حجم سازی مقوایی و یه مدت روبیک شده بودن منبع انرژی و ریکاوریم، ولی شعر تنها موردیه که همچنان ثابت مونده، به قول  «سیده مریم خامسی» که گفته :" شاید شعرها قرصهای سفید کاغذی باشند برای تسکین درد دل ها..." 

+ چوم!!؟

۲۲ آذر ۹۸ ، ۰۷:۲۰ ۱ نظر
مجنونِ لیلی