پسرونه

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام رضا(ع)» ثبت شده است

بین دو راهی مانده ام ...

مانده ام مشهد روم یا شهر مولا بهتر است 

در جوابم آمده بیتی که الحق محشر است 


هم رضا باشد علی، هم مرتضی باشد علی 

پس نجف طوس است و طوس ایوان طلای حیدر است

۲۱ مهر ۹۳ ، ۱۱:۱۰ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

یک دنیا برگ دارم برای ریختن!

پاییز را بگو. . . 

شهریور را 

به خاطر سفر 

به مشهدش می خواستم 


حالا که نشد زیارتت 

بگو پاییز را 

زودتر بیایید! 


یک دنیا برگ دارم 

برای ریختن!

۰۳ مهر ۹۳ ، ۱۸:۱۳ ۴ نظر
مجنونِ لیلی

یادت که هست؟ کنج حرم روبروی عشق...

یک گله آهو می شویم ای رافت محض 

شاید شما را ضامن ماها بسازند 


باید شما امضا کنی آقا که ما را 

از نوکران حضرت زهرا(س) بسازند..

۲۳ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۵۸ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب

هر قدر باشد اگر دور ضریح تو شلوغ

من ندیدم که بیاید کسی و جا نشود


امن تر از حرمت نیست همان بهتر که

کودک گمشده در صحن تو پیدا نشود


دردهایم به تو نزدیک ترم کرده طبیب

حرفم این است که یک وقت مداوا نشود


بارها حاجتی آورده ام و هر بارش

  پاسخی آمده از سمت تو الا، نشود


امتحان کرده ام این را همه دم در حرمت

 هیچ ذکری قسم حضرت زهرا(س) نشود

۱۶ شهریور ۹۳ ، ۲۲:۲۰ ۲ نظر
مجنونِ لیلی

جای ما توی صحن آقا

گنبدت مال همه، باب الجوادت مال من 

جای ما پشت در میخانه باشد بهتر است 


۱۳ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

حرم لبریز زایرها مسافرها مجاورها

حرم لبریز زایرها 

مسافرها 

مجاورها 


گروهی آذری ها و گروهی از شمالی ها 


یکی از پای قالی و یکی از بین شالی ها 


وحالا هرکدام آرام 

زبان واکرده در این ازدحام، آرام: 


"ببین این دست پینه بسته را آقا 

ببین این شانه های خسته را آقا 

به بیخوابی دوچشم خویش رامجبووور کردم من 

به زحمت پول مشهد آمدن را جوور کردم من 

نشستم تا بگیرم دامن ایوان طلایی را 

به سمتت باز کردم دست خالی گدایی را" 



یکی درد دلش را با امام مهربان می گفت 

یکی بالای گلدسته اذان میگفت 


صدا پیچید در صحن و حرم، گویا درو دیوار با انصاریان میگفت: 

"اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی..." 


یکی بغض میان آه را میگفت 

یکی هم خستگی راه را میگفت 

جوان زایری در گریه هایش"آمدم ای شاااه" را میگفت 


خلاصه عده ای اینجا و خیلی ها ز راه دور ، دلگیر حرم هستند 

همانهایی که جاماندند و حالا پای تصویر حرم هستند.. 


۰۳ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۳ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

تو خود برای ظهورت مصمّمی اما...

رسیده‌ام به چه جایی... کسی چه می‌داند

رفیــق گریــه کجایـــی ؟ کسی چه می‌داند


میان مایـی و با ما غریبه‌ای ؟! افسوس...

چه غفلتی! چه بلایی! کسی چه می‌داند


تمام  روز  و  شبت  را  همیشه  تنهایی

«اسیر ثانیه‌هایی» کسی چه می‌داند


برای مردم شهــری کـــه با تو بد کردند

چه‌گونه گرم دعایی؟ کسی چه می‌داند


تو  خود  برای  ظهورت  مصمّمی  اما

نمی‌شود که بیایی کسی چه می‌داند


کسی اگر چه نداند خدا کـه می‌داند

فقط معطل مایی کسی چه می‌داند


اگر صحابه نباشد فرج کـــه زوری نیست...

تو جمعه جمعه می‌آیی کسی چه می‌داند

 

(کاظم بهمنی)


۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۳۷ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم

سخن عشـق ِ تو بی آن که برآید به زبـانم

رنگ ِ رخسـاره خبر می دهد از سرِّ نهـانم


گـاه گویم که بنالـم ز پریشانی حـالم

بـاز گویم که عیانست چه حاجت ب بیـانم...


سخن از نیمه بریدم که نگه کردم و دیدم
که به پایان رسدم عمر و به پایان نرسانم

(سعدی شیرازی)

۳۱ مرداد ۹۳ ، ۱۲:۲۷ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

عشقولانه می خواهی؟؟!!!

عاشقانه ای که از جنس زمین باشد ،

تاریخ مصرفش کوتاه است !

عاشقانه می خواهی؟!

یک سـَـری به "مشهدالرضا" بزن ...

۳۰ مرداد ۹۳ ، ۱۹:۱۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی

قصّه ی پنجــــــره فـولاد و مـــرا می دانــی

دست من نیست اگر بی سر و پا آمده ام


دست مــن نیست اگــــر شوق زیارت دارم


قصّه ی پنجــــــره فـولاد و مـــرا می دانــی


مــــن به بوسیدن این پنجـــــره عادت دارم


۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۴۷ ۰ نظر
مجنونِ لیلی