پسرونه

گفتی از فاصله ها خسته شدی...

گفتی از فاصله ها خسته شدی...

سمت چشمان تو یک پنجره باشد کافیست
چشم من خیره به آن منظره باشد کافیست
 
تو به من خیره شوی، من به تبسم هایت
خنده بر روی لبت یکسره باشد کافیست
 
فاصله دفتر تقدیر مرا پُر کردست
سهم من چند ورق خاطره باشد کافیست
 
گریه خوبست ولی فکر غرورم هستی؟
بغض دل پشت همین حنجره باشد کافیست
 
گفتی از فاصله ها خسته شدی درد بس است
خواستی بسته شود پنجره؟
باشد....کافیست
 
  حمید رضا دولتی (معراج )

۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۰:۵۳ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
عشق دانشکده تجربـه ی انسانهـاست

عشق دانشکده تجربـه ی انسانهـاست

این مهم نیست که دل تازه مسلمان شده است

کـــه بـــه عشق تو قمــــر قاری قرآن شده است

مثــل من باغچـــــه ی خانــه هـــــم از دوری تــــو

بس که غم خورده و لاغر شده گلدان شده است

بس کـــه هر تکــه ی آن با هوسی رفت ، دلم

نسخه ی دیگری از نقشه ی ایران شده است

بی شک آن شیخ که از چشم تو منعم می کرد

خبـــــر از آمدنت داشت کـــه پنهان شده است

عشق مهمان عزیزی ست که با رفتن او

نرده ی پنجره ها میله زندان شده است

عشق زاییده ی بلـــخ است و مقیم شیراز

چون نشد کارگر آواره ی تهران شده است

عشق دانشکده تجربه ی انسانهاست

گر چه چندی ست پر از طفل دبستان شده است

هر نو آموختــه در عالم خود مجنون است

روزگاری ست که دیوانه فراوان شده است

ای که از کوچه معشوقه ی ما می گذری

بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است

۲۷ آبان ۹۴ ، ۱۷:۱۳ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
نگران نباش . چایت را بنوش

نگران نباش . چایت را بنوش

دکتر نیستم
اما برایت ده دقیقه راه رفتن،روى جدول کنار خیابان را تجویز میکنم،
تا بفهمى عاقل بودن چیز خوبیست،
اما دیوانگى قشنگ تر است..

برایت لبخند زدن به کودکان وسط خیابان را تجویز میکنم،
به ﺗﻮ پیشنهاد میکنم که شاد باشى!
خورشید هر روز صبح،بخاطر زنده بودن ما طلوع میکند!
هرگز، منتظر" فرداى خیالى" نباش.
سهمت را از" شادى زندگى"، همین امروز بگیر.
نگران نباش . چایت را بنوش

۰۹ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۵۷ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم

باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم

خوبِ من!
حیف است حال خوبمان را بد کنیم
راه رود جاری احساسمان را سد کنیم
عشق، در هر حالتی خوب است؛
خوبِ خوبِ خوب
پس نباید با "اگر" یا "شاید" آن را بد کنیم
 
دل به دریا میزنم من…
دل به دریا میزنی؟
تا توکّل بر هر آنچه پیش میآید کنیم
جای حسرت خوردن و ماندن،
بیا راهی شویم
پایمان را نذر راه و قسمتِ مقصد کنیم
میتوانی، میتوانم، میشود؛ نه! شک نکن
باورم کن تا "نباید" را "فقط باید" کنیم
زندگی جاریست؛ بسم الله
از آغاز راه…
نقطه های مشترک را میشود ممتد کنیم
آخرش روزی بهار خنده هامان میرسد
پس بیا با عشق،
فصل بغضمان را رد کنیم…
"رضا احسان پور"
۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۹:۳۸ ۳ نظر
مجنونِ لیلی
فکر کن گنجشک باشی...

فکر کن گنجشک باشی...

حس معصوم نگاه غرق در اعجاز را
از دعاهای مفاتیح الجنان برداشته


عشق مدت هاست این روح سراسر درد را
برده بر بام جنون و نردبان برداشته


فکر کن گنجشک باشی و ببینی گردباد
جفت معصوم تو را از آشیان برداشته

"حامد عسکری"

۰۹ فروردين ۹۴ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

و همین درد مرا سخت می آزارد..

من نمی دانم
_ و همین درد مرا سخت می آزارد _
که چرا انسان
این دانا
این پیغمبر
... در تکاپوهایش
_ چیزی از معجزه آن سوتر _
ره نبرده ست به اعجاز «محبت»
چه دلیلی دارد؟
چه دلیلی دارد
که هنوز
«مهربانی» را نشناخته است؟


و نمی داند در یک «لبخند»
چه شگفتی هایی پنهان است!
من بر آنم که درین دنیا
«خوب بودن» به خدا
سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان
تا این حد
با خوبی
بیگانه است
و همین درد مرا سخت می آزارد..


۰۵ فروردين ۹۴ ، ۱۶:۱۹ ۳ نظر
مجنونِ لیلی

حال بی حوصله ها را خود بی حوصله ها میفهمند

بغض گلدان لب پنجره را چلچله ها میفهمند
حال بی حوصله ها را خود بی حوصله ها میفهمند

کفنِ مشهدی و ترمه ی یزدی و گلاب کاشان...
بیش از اینها غمِ بم را گسل زلزله ها می فهمند

دور یعنی: نرسی! هی بروی... هی بروی... هی بروی...
معنی فاصله را جاده و پای آبله ها می فهمند
طرح قلیان دلم را صفوی یا قجری نقش کنید
آه جانسوز مرا شاه همین سلسله ها می فهمند

خواستم تا گره ای باز کنم با غزلم... باز نشد!
کوری بغض مرا گنگ ترین مسأله ها می فهمند

"رضا احسان پور"


۲۳ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۶ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

عشق راه و روشِ بچه دبستانی هاست ...

دردِ من نیست ، که این درد پریشانی هاست
این جنون لازمه ی کوچ بیابانی هاست

پشت من پهنه ی زخم است ، ولی شهر هنوز...
اولین دغدغه اش پینه ی پیشانی هاست

از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود ...؟
به کجا می روم این راه پشیمانی هاست ...

چند وقتی است که بی حوصله ام ، بی شعرم
چشمهایِ تو ولی رمز غزل خوانی هاست
من به جز (شعر) به جز( آه )بساطم خالی است ...
تو به جز عشق ، دلت صحنه ویرانی هاست

من پریشان به پریشانی چشمان تو ام ...
چشمهای تو پریشان به پریشانی هاست

می توان گفت نمک گیر نگاهم شده ای ...
بی نمک نیست اگر سفره بی نانی هاست

من کمی بیشتر از عشق تورا می فهمم
عشق راه و روشِ بچه دبستانی هاست   ...

«عمران میری»

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۱۵ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

قلب عاشق ها که دیگر قابل پیوند نیست

ساده مثل عامل تاراج "بانک صادرات"
قلب من را برده ای ، دستم به جایی بند نیست 

اسم خود را حذف کردم از صف اهدای عضو
قلب عاشق ها که دیگر قابل پیوند نیست
من فقط با وصف زیبایی تو شاعر شدم
پیش چشمت اسم شاعر لایقم هرچند نیست 

«علی صفری»

۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۰۳ ۰ نظر
مجنونِ لیلی

ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ

ﺧﺪﺍ ﮔﺮ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﺩﺍﺭﺩ ﺯ ﺭﻭﻱ ﻛﺎﺭ آﺩﻣﻬﺎ! 
ﭼﻪ ﺷﺎﺩﻳﻬﺎ ﺧﻮﺭﺩ ﺑﺮﻫﻢ... 
ﭼﻪ ﺑﺎﺯﻳﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﺳﻮﺍ... 
ﻳﻜﻲ ﺧﻨﺪﺩ ﺯ آﺑﺎﺩﻱ... 
ﻳﻜﻲ ﮔﺮﻳﺪ ﺯ ﺑﺮﺑﺎﺩﻱ... 
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﻛﻨﺪ ﺷﺎﺩﻱ... 
ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺩﻝ ﻛﻨﺪ ﻏﻮﻏﺎ... 
ﭼﻪ ﻛﺎﺫﺏ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺻﺎﺩﻕ... 
ﭼﻪ ﺻﺎﺩﻕ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻛﺎﺫﺏ... 
ﭼﻪ ﻋﺎﺑﺪ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻓﺎﺳﻖ... 
ﭼﻪ ﻓﺎﺳﻖ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﺎﺑﺪ... 
ﭼﻪ ﺯﺷﺘﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺭﻧﮕﻴﻦ... 
ﭼﻪ ﺗﻠﺨﻲ ﻫﺎ ﺷﻮﺩ ﺷﻴﺮﻳﻦ... 
ﭼﻪ ﺑﺎﻻﻫﺎ ﺭﻭﺩ پایین... 
ﭼﻪ ﺍﺳﻔﻠﻬﺎ ﺷﻮﺩ ﻋﻠﻴﺎ... 
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ 
ﻛﻪ ﭘﺮﺩﻩ ﺑﺮ ﻧﻤﻴﺪﺍﺭﺩ! 


ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ 
ﻋﺠﺐ ﺻﺒﺮﻱ ﺧﺪﺍ ﺩﺍﺭﺩ



۲۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۵۸ ۰ نظر
مجنونِ لیلی