پسرونه

چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد

چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد

دل من عکسِ همه ، بسته به گیسوی تو نیست

در تب و تاب به آن چرخش ابروی تو نیست .


همه در فکر شکار لب و چشم و نظرند

نظر من به دو چشمان چو آهوی تو نیست .


دل من بند همین چادر مشکین شد و بس

سرّ من خال لب و عشوه هندوی تو نیست .


عسلم حجب و حیایت به جهان می ارزد

دلبری که فقط آرایش این روی تو نیست .


روی گردان که شوی باز بگویم احسنت

روی تو این طرف و آن ور و این سوی تو نیست .


چادرت شعبده ای کرد و دلم عاشق شد

هیچ سحری به توانایی جادوی تو نیست


۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۸:۵۲ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
سوز پایین شهر...

سوز پایین شهر...

از تو تنها وصف دیدارت نصیب ما شده
برف تجریش است و سوزش می رود پایین شهر!!
۱۶ آذر ۹۴ ، ۰۷:۱۹ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
فراموش نگرددکه هنوز انسانیم…!

فراموش نگرددکه هنوز انسانیم…!

کاش می شد که کسی می آمد

باور تیره ی ما را می شست

و به ما می فهماند

دل ما منزل تاریکی نیست

اخم بر چهره بس نازیباست

بهترین واقعه همان لبخند است

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

که فراموش نگرددکه هنوز انسانیم…!

"کیوان شاهبداغی"


۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
زندگانی زیباست

زندگانی زیباست

تغییر نگاه به زندگی باید از ذهن شروع شود،

یادمان باشد

سنگها نه خرده حسابی باپاهای لنگ دارند

نه قرار و مداری با پاهای سالم!

پس باورهای اشتباه را کنار بگذاریم …

هر سقوطی پایان کار نیست …

باران را ببین، سقوط باران قشنگ ترین "آغاز" است

هوای زندگیتان سرشار از لحظه های خوب باران ….


۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۳۵ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
مهربانی

مهربانی

همه چیز ...

در زندگی تکراری می شود !

به جز ، مهربـانی ... !

به جز عشق ... !
و عشق با مهربانی چه رابطه ی تنگاتنگی دارد ..
۱۵ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹ ۱ نظر
مجنونِ لیلی
درخت سیب...

درخت سیب...

یک مشت کودک اند به دور درخت سیب

انگشت های کوچک تو زیر چانه ات 


علیرضا بدیع

۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۳۶ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
تازه در آن روز میفهمی گرفتار تو کیست؟!

تازه در آن روز میفهمی گرفتار تو کیست؟!

روز سختی، تازه میفهمی هوادار تو کیست؟
بی کس و درمانده وقتی میشوی یار تو کیست؟

مشتری وقتی که بسیار است٬ سرگرمی ولی-
در کسادی تازه میفهمی خریدار تو کیست؟

دست و پایت نه، در آن روزی که قلبت بشکند -
تازه در آن موقع میدانی مددکار تو کیست؟

هرکسی آید عیادت آخر شب میرود
تازه آن هنگام میفهمی پرستار تو کیست؟

میرسد روزی که اطرافت نمی ماند کسی!
آن زمان پی میبری یار وفادار تو کیست!

پیش پایت یک نفر خود را به آتش میکشد!
تازه میفهمی که دهقان فداکار تو کیست؟

میروی یک روز از این شهر و می میرد کسی!
تازه در آن روز میفهمی گرفتار تو کیست؟!

۱۵ آذر ۹۴ ، ۱۲:۱۲ ۲ نظر
مجنونِ لیلی
این همه وسواس

این همه وسواس

خودِ بارانم و تو پاک ترم میخواهی!
آب را غسل نده، این همه وسواس چرا؟

مهدی اخوان ثالث

۱۵ آذر ۹۴ ، ۰۶:۰۶ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
جمعه ی بی تو

جمعه ی بی تو

جمعه و غصه ی تنهایی و بی حوصلگی
تازه این اول صبح است و غروبش در پیش
۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۰:۱۶ ۰ نظر
مجنونِ لیلی
من تو رو ...

من تو رو ...

من به هفت زبان زنده ی دنیا
 دوستت  دارم!
عمرم اگر کفاف دهد،
به زبان های از یاد رفته هم،
 دوستت خواهم داشت ...
 
مجید شفیعی

۲۸ آبان ۹۴ ، ۱۴:۲۰ ۰ نظر
مجنونِ لیلی